Morgan le Fay

فصل سوم

Morgan le Fay

فصل سوم

6. گله کن یار شکیبا

دیروز که ریحانه را بوسیدم بهش گفتم گاهی وقت‌ها یک قسمت‌هایی از جگرم در حال سوختن است که با بوسیدنِ تو آرام می‌شود.

مدت‌هاست که قسمتی دیگر از جگرم می‌سوزد برای اینجا نوشتن. اما حرفی نمی‌آید. انگار نوشتن‌م پخش شده در ژورنال سالیانه و دفترچه کارهای روزمره و کانال تک‌نفره و نامه‌های پراکنده به این و آن؛ و دیگر چیزی برای وبلاگ دوست‌داشتنی‌ام باقی نمانده.

دیروز با دوچرخه کرایه‌ای پیست دوچرخه‌سواری پارک نزدیک بیمارستان را طی کردم. از تونل رد شدم و بوی یاسی که در مسیر پیچیده بود همه وجودم را پُر کرد. خیلی وقت بود که این حس را تجربه نکرده بودم و تصمیم گرفتم مرتبا تکرارش کنم. هر چند الان پاهایم از درد دارند به فنا می‌روند و یک قسمت از ساق پایم هم برش عمیقی برداشته. میم نگران بود اما من که به کودکی‌هایم برگشته بودم، خوشحال و خندان با تمام زخم‌ها و کبودی‌ها بلند شدم و جیغ جیغ کُنان ابراز شادی و نشاط می‌کردم.

شب برایم لازانیا آورد. گشتم و گشتم و دلدارِ سرآشپز پیدا کردم. خرسندم و مغرور.

با یک خانم دکتر دوست شدم که البته هنوز جرئت کردم به واتساپ خارجکی و انگلیسی‌اش پیام بدهم. شماره‌‌ی واتساپش را که برایم می‌نوشت، ذوق کرده بودم. امیدوارم که تا دوشنبه دیر نباشد چون تا آن موقع درگیرم.

خانه تا حد خوبی تکمیل شده. این یعنی اگر چهار تا گل و گلدان برایش بخرم به سر منزل مقصود می‌رسم‌. دلم می‌خواهد همه‌تان را دعوت کنم و بعد نگذارم از خانه‌ام بروید.

آیری را هم واگذار کردم به آدم‌های خوب.


شما چه خبر؟ چه کارها؟ چه چیزها؟

سخت دلتنگم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد