Morgan le Fay

فصل سوم

Morgan le Fay

فصل سوم

1. دو تقه به میکروفون: آغاز فصل سوم از زندگی.

به پایان فصل دوم و دور انداختن‌ش در سطل زباله رسیدیم. فصلی که شاید به ظاهر کوتاه و بی‌حصل بود، اما به اندازه چند سال من رو بزرگ‌تر و تجربه‌های دیربه‌دست‌اورده‌ی زیادی رو بهم اعطا کرد. درسته که جز سختی، دوری، اشک و عزا اتفاقات چندان چشم‌گیر دیگه‌ای درش نیفتاد اما با وجود همه‌ی این‌ها دوستش داشتم. هر بار که از لبه‌ی بلندی کنار می‌رفتم، هر بار که از نگاه کردن به رگ دستم پشیمون می‌شدم، هر بار که رابطه‌ای رو پایان می‌دادم و هر بار که با عزیزی برای همیشه در این دنیا خداحافظی می‌کردم و هم‌چنان زنده از مزارش به زندگی روتین برمی‌گشتم، یه چوب‌خط به روزهای رفته تا آزادی اضافه می‌شد و شاید اگر در اعماق دلم می‌دونستم در انتها قراره به چه رهایی‌ایی از هر تعلقی که داشتم و نداشتم برسم، اون تلخی‌های ناگزیرش هم کمتر طعم دهنم رو مغلوب خودشون می‌کردن.

فکر می‌کنم این نامشخص بودنِ فواصل زمانی در فصول مختلف زندگیمه، که مهم‌ترین بخش همه‌ی این بند و بساط‌هاست. و برام شگفتی، سرخوشی و جلب‌بودگی میاره.

و درسته که دارم گند می‌زنم به آرشیو بزرگ شدنم و این رسم وبلاگ‌داری نیست، اما به من چه که رسم و رسوم چیه. پس بله. فصل دوم گرچه کوتاه، گنگ، نسخ‌وار و عجیب بود؛ اما گذشت. و حالا نوبت به فصل سوم و اتخاذ نوع متفاوتی از به رشته تحریر دراوردن دغدغه‌ها می‌رسه.

نظرات 7 + ارسال نظر
برباد شنبه 16 اردیبهشت 1402 ساعت 02:47

بگو کجایی؟

نمی‌دانم عزیزدلم

تکتم پنج‌شنبه 13 بهمن 1401 ساعت 15:37

عجب بابا :)))))
الان رفتم گوش بدم ببینم چی بودن ویسا، همون بهتر که لود نمی‌شن :))) اصلا خودت رو اذیت نکن.

عاشق نشدی ببینی شنیدن صدای یار چه حالی داره

برباد سه‌شنبه 11 بهمن 1401 ساعت 16:55

اینم ایمیل آدرست بود اگه اشتباه نشده:

iammorganalefay@gmail.com

آره همینه

برباد سه‌شنبه 11 بهمن 1401 ساعت 16:53

اا مو که نازت خریدار‌ُم من واقعا نمیدونم چرا نمیتونی کامنت بذاری امروز چک میکنم اما بهت ایمیل زدم و جوابی نگرفتم

:)) دوستت دارم.
من انقدر نتونستم کامنت بذارم که ترکیدم و حرف‌هام قلمبه کردن توی گلوم.


الان می‌رم پسوردشو چیز می‌کنم و چک می‌کنم ایمیله رو.

برباد شنبه 8 بهمن 1401 ساعت 01:32

به به، چسم انتظار بودیم

من نمی‌تونم برات کامنت و هیچی بذارم و ناراحتم و حرفام موندن توی گلوم و قهرم در کل.
پی‌نوشت: دوستت دارم.

دال سه‌شنبه 4 بهمن 1401 ساعت 10:03

با هر فصل هم یه دق و شوک تازه‌ای به ما وارد می‌کنی به الله.

عه عه خدانکنه. همگی دست به آسمون امن یجیب که ایشالا این آخریش باشه و به سر منزل مقصود برسم دیگه! :)))

تکتم شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 22:16

موری جون می‌خوام برم یه وبلاگ بسازم با آدرس morgana3 ببینم می‌خوای چیکار کنی در ادامه.

:)))))) خودم داشتم فکر می‌کردم محض احتیاط تا ده رو بسازم یه وقت به بن‌بست نخورم خدای ناکرده.
مرا باور کنی یا نه، الان دیگه می‌تونم راحت وصل شم تلگرام. فقط هنوز منتظرم دو ویس آخرت دانلود شن :))
بقیه زندگیم دانلود می‌شنا؟ الا این دو ویسِ عزیزدلم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد